سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندیشیدن مانند با چشم دیدن نیست؛ زیراگاه چشمها به صاحبانش دروغ می گویند، ولی خرد به آنکه از وی اندرز خواسته، نیرنگ نمی زند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :0
کل بازدید :1632
تعداد کل یاداشته ها : 4
103/2/15
11:19 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
مهران نجفی[2]
معتقدم هیچ انسانی قادر به قضاوت در مورد خود نیست.

خبر مایه

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

 

 

بیـن روح و بدن ات فاصله تعیین کردن

 

نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک"

 

نتوانست،  بنا  کـــرد  بــــه  توهیـــن کردن

 

زیـــر بار غم تـو داشت کسـی له می شد

 

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

 

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام

 

که نمانده است توانایی نفرین کردن

 

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی

 

گاه در عشق نیــاز است به تلقین کردن

 

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست"

 

خط مزن نقش مرا مـوقـــع تمریــن کردن!

 

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!

 

اشتباه  است  مرا  دورتر  از  ایـــن  کردن

-------------------------------------------------

 

 

 

 

 

 

 

رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

 

 

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست
مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

 

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی
از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

 

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

 

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

 

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

 

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

--------------------------------------------

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم

 

 

روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست

 

یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

 

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی

 

شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

 

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود

 

من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

 

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!

 

من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

 

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید

 

تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم

-----------------------------------------------------

هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور

 

 

 

بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده - پر غرور

من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها

 

 

 

از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور

یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود

 

 

 

یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گــــــــــور

بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم

 

 

 

مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور

کِی میشود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا

 

 

 

میترسم از حسادت این چشـم های شور

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر

 

 

 

از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور

 

 ------------------------------------------------------

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت

 

زندگی بعد تو بر هیچ‌کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند

شعله‌ای بود که لرزید، ولی جان نگرفت

دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی

قصه‌ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت

تاج سر دادمش و سیم و زر، اما از من

عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست

قصه‌ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت ...

 -------------------------------------------------

بهــــار آمده اما هــوا هــوای تو نیست

 

مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

 

بـــه شوق شــال و کلاه تـــو برف می آمد...

 

و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

 

نسیم با هوس رخت های روی طناب

 

به رقص آمده و دامن رهای تـو نیست

 

کنــــار این همه مهمــــان چقـــــدر تنهایـــم!؟

 

میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

 

بــــه دل نگیر اگـــر این روزهـــا کمی دو دلــــم

 

دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

 

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...

 

شبیه در زدن تــــو...ولـــــی صدای تـــو نیست

 

تــــو نیستی دل این چتــــر ،  وا نخــــواهد شد

 

غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست..

-------------------------------------------------------

شنیدم که چون قوى زیبا بمیرد/ فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجى/ رود گوشه اى دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب/ که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهى بر آنند کاین مرغ شیدا/ کجا عاشقى کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد/ که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم/ ندیدم که قویى به صحرا بمیرد
چو روزى ز آغوش دریا برآمد/ شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریاى من بودى آغوش واکن/ که می‌خواهد این قوى زیبا بمیرد
----------

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالها هست که در گوش من     آرام ?

                                            آرام

خش خش گام تو تکرار کنان ?

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا ?

    - باغچه ی کوچک ما

                             سیب نداشت.

-----------------------------------------------